.....................



داستان کوتاه

چند قورباغه در جنگل راه می رفتند، گودال عمیقی در جنگل بود که دو تا از قورباغه ها متوجه گودال نبودند؛ افتادند درون گودال. گودال بسیار عمیق و سطح و پیرامون و لبه آن بسیار لیز بود و این دو قورباغه می پریدند بالا اما لیز می خوردند و باز به پایین سر می خوردند. قورباغه هایی که بالای گودال بودند شروع کردند به گفتارهایی منفی؛ بیچاره شدید، چرا مراقب نبودید، دیگر نمی توانید از گودال خارج شوید و.. قورباغه قوی تر مرد و قورباغه ای که از نظر جسمی ضعیف تر بود نجات یافت. قورباغه های بالای گودال تعجب کرده بودند. یکی از قورباغه ها سوال کرد چگونه نجات یافتی؟ قورباغه نجات یافته گفت:شما با تشویقهایتان من را کمک کردید. اما قورباغه ها تعجب کردند چرا که آنان تشویق نکردند هیچ شروع به سرزنش کرده بودند. یکی از قورباغه ها گفت من می دانم چرا او نجات یافته. او ناشنواست و حرکات شما را که براساس سرزنش بوده است تشویق گمان می کرده است. لذا با نیرو گرفتن از جمله های مثبتی که در ذهن داشته نجات یافته است. اما آن قورباغه دیگر که توان بیشتری نیز داشت با شنیدم جمله های منفی شما ضعیف و ضعیف تر شد و در این مبارزه شکست خورد و مرد.

نتیجه؛ با داشتن ذهنی مثبت می توان در تمام مبارزات زندگی پیروز شد و از زندگی نیز لذت برد.

منبع: چهار اکسیر موفقیت، نویسنده: سید علی پور حسینی


 


نوشته شده توسط الهه در یک شنبه 10 شهريور 1392

و ساعت 15:6


فریدون مشیری

آغوش پشیمانی

چون به کام دل نشد دستی در آغوشت کنم

می روم تا در غبار غم فراموشت کنم

سر در آغوش پشیمانی گذارم، تا تو را

ای امید آتشین با گریه خاموشت کنم

ای دل از این شام ظلمت گر سلامت بگذری

صبح روشن را غلام حلقه در گوشت کنم

بعد از این ای بی نصیب از مستی جام مراد

از شراب نا مرادی مست و مدهوشت کنم


نوشته شده توسط الهه در شنبه 9 شهريور 1392

و ساعت 11:18


فریدون مشیری

آغوش پشیمانی

چون به کام دل نشد دستی در آغوشت کنم

می روم تا در غبار غم فراموشت کنم

سر در آغوش پشیمانی گذارم، تا تو را

ای امید آتشین با گریه خاموشت کنم

ای دل از این شام ظلمت گر سلامت بگذری

صبح روشن را غلام حلقه در گوشت کنم

بعد از این ای بی نصیب از مستی جام مراد

از شراب نا مرادی مست و مدهوشت کنم


نوشته شده توسط الهه در شنبه 9 شهريور 1392

و ساعت 11:18


فریدون مشیری

در سر چه داری؟

در آن لب های افسونگر چه داری؟

در آن دل غیر شور و شر چه داری؟

گهی می رانی و گه می نوازی

بگو ای نازنین در سر چه داری؟


نوشته شده توسط الهه در شنبه 9 شهريور 1392

و ساعت 10:42


فریدون مشیری

تار جان

به من یک تار مو دادی امانت

که بی تو سوز دل با او بگویم

مرا تا یک نفس در سینه باقیست

امانت دار این یک تار مویم

تو می دانی که در هر تار مویی

زمو باریک تر صد راز باشد

اگر مو را زبان آشنا نیست

مرا چشم حقیقت باز باشد

نه پنداری که پیمانی که بستیم

از این یک تار مو محکم نگردد

به گیسوی دلاویز تو سوگند

که یک مو از وفایم کم نگردد

تو هم ای روشنی بخش حیاتم

نمی گویم مرا پیوند جان باش

نمی گویم به دردم مرهمی نه

به قدر تار مویی مهربان باش

چو مو باریک باشد رشته عمر

بیا قدر جوانی را بدانیم

بیا با تار جان پیمان ببندیم

بیا تا پای جان با هم بمانیم


نوشته شده توسط الهه در شنبه 9 شهريور 1392

و ساعت 10:32


آنگاه که زندگی همچون ترانه ای جاری می گردد شاد بودن آسان است اما ارزش انسان زمانی آشکار می گردد که در شرایط آشفته نیز لبخند به لب دارد. "الاویلرویلکاکس"


نوشته شده توسط الهه در دو شنبه 4 شهريور 1392

و ساعت 1:12


داستانک

لیلی به مجنون گفت: مجنون! دوست داری که به وصال من برسی؟ مجنون گفت: آن چیز که عیان است چه حاجت به بیان است؟! لیلی گفت: پس نیمه شب امشب بیرون دروازه شهر زیر درخت چنار خارج از شهر منتظر من باش. مجنون بعد از این وعده در همان لحظه که هنوز ابتدای روز بود به بیرون شهر و محل ملاقات لیلی می رود و بعد از ساعت ها انتظار خسته می شود و در اوایل شب خوابش می برد. هنگامی که لیلی در زمان مقرر می آید مجنون را خواب می بیند. با دیدن این صحنه لیلی مقداری گردو در کنار مجنون می گذارد و می رود، مجنون زمانی که از خواب بیدار می شود می بیند دم دم های صبح است و از لیلی خبری نیست اما چند گردو در کنار اوست. با ناراحتی به شهر بر می گردد. در میان راه کسی از مجنون جویای حال می شود مجنون داستان را برای رفیقش بیان می کند، دوست مجنون این رفتار لیلی را به فال نیک می گیرد و می گوید: لیلی تو را خیلی دوست دارد چون اولا در هنگامی که تو را خواب دید بیدارت نکرد و در ثانی گفت وقتی تو از خواب بیدار می شوی گرسنه هستی و مقداری گردو برای تو گذاشته تا از گرسنگی تو کاسته شود، اما مجنون این تعبیر را تفسیر درستی از رفتار لیلی نمی داند و می گوید: نه اینگونه نیست بلکه لیلی با این رفتارش می خواسته به من بگوید که تو عاشق نیستی اگر عاشق بودی خوابت نمی برد، تو را چه به عشق بازی برو گردو بازیت را بکن!

منبع: چهار اکسیر موفقیت، نویسنده: سید علی پور حسینی


نوشته شده توسط الهه در یک شنبه 3 شهريور 1392

و ساعت 20:1


فریدون مشیری

چراغ چشم تو...

تو کیستی که من اینگونه، بی تو بی تابم؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم

تو چیستی که من از موج تبسم تو

بسان قایق سرگشته، روی گردابم!

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟

تو را کدام خدا؟

تو از کدام جهان؟

تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟

تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟

تو از کدام سبو؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!

مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!

کدام نشأه دویده ست از تو در تن من؟

که ذره های وجودم تو را که می بینند،

به رقص می آیند، سرود می خوانند!

چه آرزوی محالیست زیستن با تو

مرا همین بگذارند یک سخن با تو:

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر

تو را به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند

هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه

که صبر راه درازی به مرگ پیوسته ست!

تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه

تو دور دست امیدی و پای من خسته ست

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

چراغ چشم تو سبز ست و راه من بسته ست



:: برچسب‌ها: فریدون-مشیری-شعرنو,

نوشته شده توسط الهه در سه شنبه 29 مرداد 1392

و ساعت 23:7


فریدون مشیری

زندگی

چه می جویم در این تاریکی ژرف؟

چه می گویم میان زاری و آه؟

چه می نالم، نه درمان دارد این درد

چه می پویم، نه پایان دارد این راه

در این صحرای هول انگیز و تاریک

به دنبال چه می گردم شب و روز؟

چه می خواهم در این دریای ظلمت

از این امواج سرد عافیت سوز؟

به دستم: شمع خاموش جوانی

به پایم: داغ های ناتوانی!

به جانم: آتش بی همزبانی

به دوشم: بار رنج زندگانی!

نه از کوی محبت ردپایی

نه از شهر وفا نور صفایی!

نه راه دوستی را رهنمایی

نه آهنگ صدای آشنایی

چه می پویم؟- ره بی انتهایی

چه می جویم؟- بهشت آرزو را

چه می نالم؟!- زدرد بی دوایی

چه می گویم؟!- حدیث عشق را

نوشته شده توسط الهه در سه شنبه 29 مرداد 1392

و ساعت 22:59


داستان کوتاه

داستان کوتاه حکیمانه

حکیمی ادعای علم شناخت تشنگی می کرد. در یک مهمانی فردی خواست او را امتحان کند. به حکیم گفت: برای هرکس که تو بگویی آب می آوریم اما حکیم تنها به یک نفر دستور داد آب بدهند و به هر فردی که اظهار تشنگی می کرد می خندید و برچسب دروغ می زد و می گفت: دروغ می گوید. آن تک نفری که دستور داد به او آب بدهند فردی بود که به خاطر تشنگی زیاد بلند گفت: این حکیم تشنه شناس نیست، سپس برای آوردن آب از جای خویش حرکت کرد. در این زمان حکیم و عالم تشنه شناس به صاحب خانه گفت: این فرد راستگوست و تشنه است و به او آب دهید. از حکیم پرسیدند: چرا این راستگو شد و دیگران دروغگو؟ عالم تشنه شناس گفت: به خاطر اینکه اگر کسی تشنه باشد به دنبال آب حرکت می کند.

منبع: چهار اکثیر موفقیت، نویسنده: سید علی پو.رحسینی، چاپ اول89


نوشته شده توسط الهه در شنبه 12 مرداد 1392

و ساعت 6:1


صحیفه سجادیه

 

دعای حضرت سجاد (ع) در طلب عاقبت به خیری:

ای که یادت یاد کنندگان را شرف است، و شکرت شکرگزاران را کامروایی است، و ای که فرمانبرداریت برای فرمانبرداران نجات و رهایی است، بر محمد و آلش درود فرست، و دلهای ما را به یاد خودت از هر یاد، و زبان ما را به شکر خودت، از هر شکر، و اعضایمان را به طاعت خودت از هر طاعت مشغول دار، و اگر برای ما فراغتی از کار مقدر کرده ای پس آن را فراغت همراه با سلامتی قرار ده تا در دنبال آن هیچ وبالی به ما نرسد، و در آن فراغت ملالتی به دامن حیات ما ننشیند، تا نویسندگان اعمال زشت از نزد ما با دفتری خالی از کردار بد برگردند، و نویسیندگان خوبیها به سبب آنچه از حسنات ما نوشته اند شادان و مسرور بازآیند، و چون روزگار حیاتمان سپری شود، و رشته زندگیمان بگسلد، و آن دعوت تو(مرگ) که از خودش و اجابتش گزیری نیست ما را فراخواند، پس بر محمد و آلش درود فرست، و پایان آنچه را که نویسندگان پرونده بر ما می نویسند توبه ای مقبول قرار ده که بعد از آن ما را بر معصیتی که کرده ایم و نافرمانی ای که کرتکب شده ایم توبیخ و سرزنش نکنی، و پرده ای که بر ما پوشانده ای در برابر دیده حاضران از روی کار ما برمدار، در روزی که اخبار بندگانت را آشکار می سازی، زیرا که تو نسبت به هر که تو را بخواند مهربانی ، و تقاضای هر که تو را صدا بزند اجابت کننده ای.

منبع: صحیفه سجادیه، ترجمه: حسین انصاریان


نوشته شده توسط الهه در دو شنبه 27 خرداد 1392

و ساعت 8:19


باز هم "خدا"...

الان داشتم ایمیلمو چک می کردم یکی از دوستام اینو واسم فرستاده بود.. نمی دونم از کجا از کیه... نمی دونم از کدوم سایت یا برخاسته از فکر چه ذهنیه.. امیدوارم راضی باشه .. احساس کردم دوست دارم تو وبم بذارم.. پس با اجازه صاحب اصلی.. بسم الله؛
لطفا تا آخرش بخونید ،ضرر نداره :
چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی ۹۰ دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می‌گذره!
چقدر خنده داره 
 که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد!
چقدر خنده داره
که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می‌گذره!
چقدر خنده داره
 که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!
چقدر خنده داره
که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت می‌کنیم و آزرده خاطر می‌شیم!
چقدر خنده داره
که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!
چقدر خنده داره
که سعی می‌کنیم ردیف جلو صندلی‌های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!
چقدر خنده داره
که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!
چقدر خنده داره
که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می‌کنیم!
چقدر خنده داره
که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!
چقدر خنده داره
که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می‌کنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می‌گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می‌شنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می‌کنیم!
خنده داره اینطور نیست؟
دارید می‌خندید؟
دارید فکر می‌کنید؟
این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خدای دوست داشتنی ست.
آیا این خنده دار نیست که وقتی می‌خواهید این حرفا را برای بقیه بفرستید خیلی‌ها را از لیست خود پاک می‌کنید؟ به خاطر اینکه فکر می کنید که اونا به این چیزها اعتقاد ندارند.
این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره
 
 

 
 
 



نوشته شده توسط الهه در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392

و ساعت 16:11


خدا....

خدا....

پیش از اینها...

پیش از اینها فکر می کردم خدا    خانه ای دارد کنار ابرها    مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس و خشتی از طلا    پایه های برجش از عاج و بلور  بر سر تختی نشسته با غرور

ماه، برق کوچکی از تاج او  هر ستاره، پولکی از تاج او         اطلس پیراهن او، آسمان

نقش روی دامن او، کهکشان       رعدوبرق شب، طنین خنده اش

سیل و توفان نعره توفنده اش        دکمه پیراهن او، آفتاب        برق تیغ و خنجر او ماهتاب

هیچکس از جای او آگاه نیست     هیچکس را در حضورش راه نیست

پیش از این ها خاطرم دلگیر بود   از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین   خانه اش در آسمان، دور از زمین بود، اما در میان ما نبود       مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت    مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم از خود، از خدا       از زمین، از آسمان، از ابرها   زود می گفتند؛ این کار خداست

پرس و جو از کار و کاری خطاست    هر چه می پرسی جوابش آتش است   آب اگر خوردی، عذابش آتش است          تا ببندی چشم کورت می کند      تا شدی نزدیک، دورت می کند

کج گشودی دست، سنگت می کند       کج نهادی پای، لنگت می کند           تا خطا کردی، عذابت می کند   در میان آتش آبت می کند            با همین قصه دلم مشغول بود        خواب هایم، خواب دیو و غول بود          خواب می دیدم که غرق آتشم           در دهان شعله های سرکشم     در دهان اژدهایی خشمگین    بر سرم باران گرز آتشین      محو می شد نعره هایم بی صدا   در طنین خنده خشم خدا....            نیت من در نمازو در دعا        ترس بود و وحشت از خشم خدا     هرچه می کردم همه از ترس بود   مثل از بر کردن یک درس بود        مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه          تلخ مثل خنده ای بی حوصله   سخت، مثل حل صدها مساله       مثل تکلیف ریاضی سخت بود       مثل صرف فعل ماضی سخت بود             تا که یک شب دست در دست پدر    راه افتادم به قصد یک سفر          در میان راه، در یک روستا  خانه ای دیدیم خوب و آشنا            زود پرسیدم؛ پدر، اینجا کجاست؟ گفت: اینجا خانه خوب خداست! گفت اینجا می شود یک لحظه ماند     گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند                  با وضویی، دست و رویی تازه کرد   با دل خود گفت و گویی تازه کرد    گفتمش: پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست؟؟؟ اینجا در زمین؟؟؟  گفت: آری خانه او بی ریاست فرش هایش از گلیم و از بوریاست      مهربان و ساده و بی کینه است      مثل نوری در دل آیینه است        عادت او نیست خشم و دشمنی      نام او نور و نشانش روشنی است           خشم، نامی از نشانی های اوست    حالتی از مهربانی های اوست     قهر او از آشتی، شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است           دوستی را دوست معنی میدهد    قهر ما با دوست معنی می دهد... هیچ کس با دشمن خود قهر نیست      قهری او هم نشان دوستی است        تازه فهمیدم خدایم این خداست              این خدای مهربان و آشناست                   دوستی از من به من نزدیکتر  از رگ گردن به من نزدیکتر        آن خدای پیش از این را باد برد           نام او را هم دلم از یاد برد        آن خدا مثل خیال و خواب بود   چون حبابی نقش روی آب بود        می توانم بعد از این با این خدا     دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا      می توان با این خدا پرواز کرد     سفره ی دل را برایش باز کرد       می توان درباره گل حرف زد    صاف و ساده مثل بلبل حرف زد      چکه چکه مثل باران راز گفت       با دو قطره، صدهزاران راز گقت  می توان با او صمیمی حرف زد     مثل یلرلن قدیمی حرف زد    می توان تصنیفی از پرواز خواند     با الفبای سکوت آواز خواند     می توان مثل علف ها حرف زد    با زبانی بی الفبا حرف زد     می توان درباره هرچیز گفت  می توان شعری خیال انگیز گفت   مثل یک شعر روان و آشنا   "پیش از این ها فکر می کردم خدا..."

مجله نورالهدی- تحت چاپ آستان قدس رضوی- شماره3


نوشته شده توسط الهه در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392

و ساعت 15:47


شفیعی کدکنی

 

گرمی افسانه

خلوت نشین خاطر دیوانه منی

افسونگری و گرمی افسانه منی

بودیم با تو همسفر عشق سالها

ای آشنا نگاه که بیگانه منی

هرچند شمع بزم کسانی ولی هنوز

آتش فروز خرمن پروانه منی

چون موج سر به صخره غم کوفتم زدرد

دور از تو ای که گوهر یک دانه منی

خالی مباد ساغر نازت که جاودان

شورافمنی و ساقی میخانه منی

آنجا که سرگذشت غم شاعران بود

نازم تو را که گرمی افسانه منی

"شفیعی کدکنی"


نوشته شده توسط الهه در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392

و ساعت 20:48


"شفیعی کدکنی"

به جان جوشم که جویای تو باشم

خسی بر موج دریای تو باشم

تمام آرزوهای منی کاش

یکی از آرزو های تو باشم



نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 7 فروردين 1392

و ساعت 18:39


آنتونی رابینز

آنتونی رابینز

ü - درباره هر چه فکر کنید، هر چه که تمام فکر شما را متوجه خود کند، تحقق خواهد یافت.

ü - زمانی که هدفی فکر شما را به خود معطوف کند همواره بدان توجه خواهید کرد و مرتب ایده های نویی به مغزتان می رسد. اینگونه است که می توانید راه حل های نوینی خلق کنید و روش های منفردی را برای رسیدن به هدف امتحان کنید.

ü - ناراحتی ها به شما انگیزه فعالیت می دهند، پس هر روز به احساس ناراحتی خود توجه کنید.

ü - اگر هدف هایتان مشخص باشد پایه یک زندگی سعادتمندانه را خواهید گذاشت.

ü - اهدافی هستند که زندگی شما را رقم می زنند، آنها را به سه دسته تقسیم می کنیم؛

1.اهداف شخصی: آنچه در جهت رسیدن به خوشی است.

2.اهدافی که برای رسیدن به چیزهایی است که مایل اید آنها را داشته باشید، اعم از مادی یا معنوی.

3.اهداف اقتصادی: نگویید پول در زندگی مهم نیست، من افراد بسیاری را می شناسم که با خود و دیگران با خشونت رفتار می کنند. زیرا زیر فشار مادی قرار دارند. پس اقتصاد نقش اساسی در حالت ها و وضعیت های افراد بازی می کند.

ü - هر چه برای رسیدن به هدفتان تعهد بیشتری داشته باشید، زود تر به آن خواهید رسید.

ü - در معادله زندگی گذشته با آینده برابر نیست. هیچوقت روز های گذشته مشکل ایام آینده را تعیین نمی کنند. گذشته تنها یک منبع اطلاعاتی است. می توان از گذشته درس گرفت و آینده را درخشان تر کرد.

ü - اگر باور داشته باشیم که همیشه راه حلی وجود دارد، برای پیدا کردن آن تلاش خواهیم کرد و آن را بدست خواهیم آورد.

منبع: موفقیت نامحدود در 20 روز، نویسنده: آنتونی رابینز



نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 7 فروردين 1392

و ساعت 18:31


ماسک صورت


انواع ماسک های میوه ای:

ماسک آناناس: آب آناناس را بگیرید و روی صورتتان بمالید و ده دقیقه ماساژ دهید. پس از 5 دقیقه صورتتان را بشویید. آب آناناس تقویت کننده ماهیچه های صورت است و خاصیت آرام کنندگی دارد، از خستگی پوست نیز جلوگیری می کند. برای صاف و براق شدن پوست 60 گرم آناناس را آب بگیرید و با 60 گرم مغز بادام شیرین پودر شده مخلوط کنید و به مدت 15 دقیقه روی صورتتان به ویژه نواحی تیره پوست بزنید.

ماسک سیب: نصف سیب را رنده کنید و با یک قاشق چایخوری ماست، یک قاشق چایخوری آرد جو دوسر و دو قاشق آبلیموی تازه مخلوط کنید، سپس نیم ساعت روی پوستتان بمالید. این ماسک همانند پنکیک عمل می کند و پوست پاکسازی می شود. برای نتیجه مطلوب این ماسک را هفته ای یک بار روی پوست تان بمالید.

ماسک هلو: یک عدد هلو را رنده کنید و با 50 گرم ماست همانند یک کرم روی صورتتان بمالید تا 15 دقیقه بماند. هر روز از این ماسک استفاده کنید تا پوست هیچگاه خشک نشود. این ماسک ضمن اینکه تقویت کننده است به ماهیچه ها استحکام میدهد.

 

 


نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 7 فروردين 1392

و ساعت 18:32


سهراب سپهری

 

تنها یاد (شرق اندوه)

سایه شدم، و صدا کردم:  کو مرز پریدن ها، دیدن ها؟؟ کو اوج « نه من» ،دره « او»؟

و ندا آمد: لب بسته بپو. مرغی رفت تنها بود، پر شد جام شگفت.

و ندا آمد؛ بر تو گوارا باد، تنهایی تنها باد! دستم در کوه سحر «او» می چید، « او » می چید.

و ندا آمد؛ و هجومی از خورشید. از صخره شدم بالا. در هر گام، دنیایی تنهاتر، زیباتر.

و ندا آمد؛ بالاتر، بالاتر! آوازی از ره دور؛ جنگل ها می خوانند؟

و ندا آمد؛ خلوت ها می آیند. و شیاری زهراس.

و ندا آمد؛ یاری بود، پیدا شد. پهنه چه زیبا شد! « او » آمد، پرده زهم وا باید، در ها هم،

 وندا آمد؛ پر ها هم.


نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 30 اسفند 1391

و ساعت 8:45


داستان جالب

 

وقتی قلبم کنار شیطان جا ماند....

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش ربا پهن کرده بود، فریب می فروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر می خواستند. توی بساطش همه چیز بود؛  غرور، حرص، دروغ و خیانت، جاه طلبی و ... هرکس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد. بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی پاره ای از روحشان را . بعضی ها ایمانشان را می دادند و بعضی آزادگیشان را. شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم می داد. حالم را بهم می زد. دلم می خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم. انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم، فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم. نه قیل و قال می کنم نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد. می بینی! آدم ها خودشان دورم جمع شده اند. جوابش را ندادم. آنوقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق می کنی. تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد. این ها ساده اند و گرسنه. به جای هرچیزی فریب می خورند. از شیطان بدم می آمد. حرف هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف نزند اما او هی گفت و گفت و گفت... ساعت ها کنار بساطش نشستم تا اینکه چشمم به جعبه ای به نام عبادت افتاد که لابه لای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم. با خود گفتم؛ بگذار یکبار هم شده کسی چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یکبار هم او فریب بخورد. به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود!! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام. تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و فلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم شیطان اما نبود. آنوقت نشستم و های های گریه کردم. اشک هایم که تمام شد بلند شدم. بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را، و همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم، به شکرانه قلبی که پیدا شده بود.


نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 30 اسفند 1391

و ساعت 8:14


قانون جاذبه

قانون جاذبه

قانون جاذبه می گوید: هر دو چیزی که شبیه هم باشند به سوی هم کشیده می شوند. بنابراین می توانید قانون قدرتمند جاذبه را نوعی مدیر جهانی بدانید که بی تردید افکاری را می آراید که مشابه یکدیگرند.

اگر چیزی هست که خواهان آن هستید و از داشتن آن محرومید لازم است توجهتان را بر آن معطوف دارید. آنگاه از طریق قانون جاذبه به سوی شما خواهد آمد. وقتی درباره آن یا رخداد مورد نظرتان می اندیشید ارتعاشی ساطع می کنید. پس بنا به این قانون آن چیز یا آن رخداد باید به سوی شما بیاید.

به هر صورت اگر چیزی هست که خواهان آن هستید اما آن را در اختیار ندارید و پیوسته درباره نداشتن آن فکر می کنید آنگاه قانون جاذبه با ارتعاش در اختیار نداشتن آن هماهنگ می شود. بنابراین آنچه را که خواهان داشتن آن هستید، همچنان ندارید. قانون چنین است.

شما نمی توانید چیزی را در خواست کنید، پیوسته بر نبود آن تمرکز کنید و آنگاه انتظار داشته باشید آن را دریافت بدارید. زیرا بسامد ارتعاشیِ نبود و غیبت آن و بسامد ارتعاشی بود و وجود داشتن آن، بسامد هایی بسیار متفاوت هستند. خواسته ها و باور هایتان باید همانندی ارتعاشی داشته باشند تا شما بتوانید به آن خواسته تان برسید.

منبع: بخاهید و به شما داده می شود نویسنده: ایستر و جری هیکس


نوشته شده توسط الهه در یک شنبه 27 اسفند 1391

و ساعت 7:52


"نه گفتن"....

 

چگونه" نه" بگوییم؟

7 روش برای اینکه بگویید "نه" و در عین حال رابطه تان را با طرف مقابل حفظ کنید:

بگویید؛

1)"فرصت بده در باره اش فکر کنم" و بعد از فکر کردن جواب رد بدهید.

2)" پیشنهاد خیلی خوبی است"

3)"برای شما خیلی ارزش قائلم"

4)"من اصولا چنین کاری را انجام نمی دهم"

5)"خیلی حیف شد"

6)"در حال حاضر برایم ممکن نیست"

7)"هممممم..... نه"

منبع: زندگی به همین سادگی،  نویسنده: تیکی کوستن ماخر

(البته باید کمی زیرکی و درایت به خرج بدی و بدونی دقیقا کدوم جمله رو در چه جایی و شرایطی بیان کنی. من همه راههای بالا رو رفتم و به نتیجه رسیدم. اطرافیانت نه تنها ازت ناراحت نمی شن بلکه از رفتار قاطع و محترمانه تو در رد کردن در خواستشون زیادم بدشون نمیاد. البته اگر واقعا در توانت هست به کسی کمک کنی،{ بدون ضایع شدن حقی ازت} دریغ نکن. ما همه می تونیم دوستای خوبی واسه هم باشیم. یادت نره یه روزم تو کارت پیش اون گیره.. خدا رو چه دیدی...)


نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 23 اسفند 1391

و ساعت 18:23


روان شناسی " عینک"

نحوه استفاده ما از عینک می تواند پیام هایی را به دیگران انتقال دهد. افرادی که عینک می زنند علامت های زیادی درباره خود انگاره و حالت های احساسی خود می فرستند. مثلا باز و بسته کردن دسته عینک نشانه حالت عصبی، تنش یا اضطراب است. دست زدن به دسته های عینک به طور همزمان می تواند نشانه تمرکز و تفکر عمیق فرد باشد. باز و بسته کردن مدام دسته های عینک حاکی از بی حوصلگی شخصی است که عینک می زند. اشاره کردن با استفاده از عینک حین صحبت کردن، مسلما برای تاکید نکته ای به کار می رود. شخصی که برای مستقیم نگاه کردن به شخص دیگری عینکش را بالای پیشانیش می برد به خوبی صداقت و رغبت خود را نشان می دهد. گذاشتن عینک در نوک بینی و از بالای قاب نگاه کردن، پیام حاکی از کنترل، قدرت یا ناباوری را می فرستد.

تحقیقات نشان داده است که کسانی که عینک می زنند به نظر باهوش تر، سخت کوش تر و درستکار ترند. همچنین زنانی که عینک می زنند، مذهبی تر سنتی تر و بی ذوق ترند.( البته اینو خودم اضافه کنم که تحقیقات، اینو نشون داده و تحقیقات متعلق به اکثریته نه همه اون افراد مورد تحقیق)

منبع: رفتار غیر کلامی در روابط میان فردی، نویسندگان: ویرجینیا پی.ریچموند، جیمز سی. مک کروسکی


نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 23 اسفند 1391

و ساعت 18:18


جملات مثبت


آنتونی رابینز؛

اگرچه نمی توان فرصت ها را خرید اما می توان آنها را خوب خرج کرد.

رمز موفقیت در استواری در قصد و نیت است.

اگر از کاری که انجام می دهید خرسند و راضی باشید حتما موفق خواهید شد.

رمز موفقیت در دنبال کردن هدف بدون مکث و درنگ است.

اگر فکر کنید موفق می شوید یا برعکس فکر کنید همیشه حق با شماست.

سعی نکنید فقط انسانی موفق باشید سعی کنید انسانی با ارزش باشید.

موفقیت کلید خوشبختی نیست، خوشبختی کلید موفقیت است.


نوشته شده توسط الهه در دو شنبه 21 اسفند 1391

و ساعت 9:7


فریدون مشیری

ای تپش های دل بی تاب من! ای سرود بی گناهی ها!
ای تمنا های سرکش! ای غریو تشنگی ها!
در کجای این ملال آباد، من سرودم را کنم فریاد؟
در کجای این فضای تنگ بی آواز     من کبوتر های شعرم را دهم پرواز؟....
"فریدون مشیری"


نوشته شده توسط الهه در شنبه 2 دی 1391

و ساعت 12:7


شهریار

 

شهریار.....
خودم یکم دلم گرفته واسه همین می خوام یه شعری از شهریار واستون بذارم که خیلی برای هممون آشناست شایدم خاطره انگیز....
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی، حالا چرا
عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام، فردا چرا
نازنینا! ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا
وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این فدر با بخت خواب آلود من، لا لا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا
شهریارا! بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی، تنها چرا؟

نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 15 آذر 1391

و ساعت 11:7


اضطراب

 

 
فهرست مهارت های مقابله با اضطراب
1)علایم اضطراب را بشناسید.
 2) از تنبیه و سرزنش بیهوده خودتان به خاطر اضطراب اجتناب کنید.
3) ارزیابی های اولیه منطقی از رویدادهای زندگی به عمل آورید.
4) اجازه ندهید اضطراب بر شما غلبه کند.
5) از موقعیت های اضطراب زا اجتناب نکنید.
6) به شیوه مثبت با موقعیت های اضطراب زا مواجه شوید.
7) هنگام مواجه شدن با موقعیت های اضطراب انگیز تسلط گرا باشید.
8) موقعیت های اضطراب زا، افکار و احساسات خود را مورد بازبینی قرار داده و ثبت کنید.
9) برای تسلط بر مهارت های مقابله با اضطراب آماده تلاش و تمرین باشید.
10) صفات و ویژگی های اضطراب زای خود را کنترل کنید.
11) بدن خود را کنترل کنید.
12) طرز تفکر خود را مورد ارزیابی قرار دهید.
13) در ادراک ها و برداشت های خود از رویداد های زندگی باز نگری کنید.
14) هنگام مواجه شدن با مشکلات به شیوه مثبت با خودتان حرف بزنید.
15) مواظب رژیم غذایی خود باشید و به طور منظم ورزش کنید.
16) از خود درمانی اضطراب اجتناب کنید.
منبع: مجموعه کامل مهارت های زندگی،  نوشته: کریس ال. کلینکه مترجم: دکتر شهرام محمد خانی، انتشارات رسانه تخصصی1390

نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 15 آذر 1391

و ساعت 11:6


عشق

 

سبک های عشق
روابط صمیمانه سه عنصر دارند: تعهد، صمیمیت و میل
علاقه مندی مستلزم صمیمیت است اما تعهد یا میل در آن وجود ندارد.
دل باختگی عاشق شدن در اولین نگاه است. در دل باختگی عنصر میل وجود دارد ولی این رابطه آنقدر عمیق نمی شود که در آن تعهد و صمیمیت ایجاد شود.
عشق خالی تعهد بدون صمیمیت و میل است. عشق تهی در روابط کسل کننده ای مشاهده می شود که زوج ها بدون انگیزه و صرفاً به علت نداشتن اعتقاد به طلاق در کنار هم می مانند.
عشق رمانتیک ترکیبی از میل و صمیمیت است، اما تعهد در آن به چشم نمی خورد. بنابراین رابطه ای عمیق بدون عنصر تعهد است.
عشق ابلهانه عشق هالیوودی است. زن و مرد دیوانه وار عاشق هم می شوند و بدون شناخت واقعی از یکدیگر ازدواج می کنند.
عشق رفاقتی صمیمیت و محبت توأم با تعهد ولی بدون میل است. این عشق رابطه ای دوستانه و طولانی مدت است. عشق رفاقتی، عشق افلاطونی یا زناشویی صمیمانه بدون میل جنسی است.
عشق کامل رابطه ای ایده آل شامل هر سه عنصر میل، تعهد و صمیمیت است.
منبع: مجموعه کامل مهارت های زندگی نوشته: کریس ال. کلینکه مترجم: دکتر شهرام محمد خانی، انتشارات رسانه تخصصی1390

نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 15 آذر 1391

و ساعت 11:3


مهارت حرف زدن

 

راه هایی برای تمرین مهارت حرف زدن:

-استفاده از تلفن: به کتابخانه عمومی تلفن بزنید و از مسئول کتابخانه اطلاعاتی به دست آورید، به سالن های تئاتر زنگ بزنید و زمان نمایش ها را بپرسید. ببینید آیا می توانید تلفنی کسی را بخندانید؟ با یک برنامه رادیویی تماس بگیرید و نظر خود را بیان کنید و به واکنش گوینده توجه نمایید.

-سلام گفتن: به افرادی که در سر کار یا مدرسه می بینید سلام کنید یا صبح بخیر بگویید، به افرادی که از خیابان می گذرند لبخند بزنید و سلام بگویید و به واکنش ها ی آنها توجه کنید.

-سؤال کردن: در مورد وسایل افراد از قبیل کفش، رادیو دستی، دوچرخه و ماشین سؤالاتی بپرسید. آمادگی یادگیری چیز های تازه را داشته باشید و بدانید که افراد دوست دارند درباره فعالیت ها و تفریحات خود صحبت کنند.

-در میان گذاشتن تجارب مشترک: ببینید با کسی که می خواهید ملاقات کنید در چه مواردی مشترک هستید و در آن مورد صحبت کنید. می توانید درباره آب و هوا یا طولانی و شلوغ بودن صف اتوبوس صحبت کنید.

-از پرداختن به این فکر که آیا دیگران من را تأیید خواهند کرد، اجتناب کنید و به جای آن فکرتان را بر افرادی که با آنها ارتباط دارید متمرکز کنید و از خود بپرسید که برای کمک به احساس راحتی و آرامش آنها چه کاری می توانید انجام دهید.

منبع: مجموعه کامل مهارت های زندگی، نوشته: کریس ال. کلینکه، مترجم: دکتر شهرام محمد خانی، انتشارات رسانه تخصصی 1390

 

 


نوشته شده توسط الهه در جمعه 26 آبان 1391

و ساعت 10:50


اعتماد به نفس

رشد اعتماد به نفس

-اول/ در مورد ترس از سخن گفتن در جمع چند واقعیت را بدانید:

واقعیت شماره 1:

فقط شما نیستید که از حرف زدن در جمع واهمه دارید.

واقعیت شماره 2:

مقداری ترس لازم است؛ اگر دیدید ضربان قلبتان شدت گرفته و یا تنفستان سریع تر شده است، وحشت نکنید. زیرا بدن شما اغلب در برابر محرکات خارجی، هوشیار است و دارد شما را آماده می کند تا دست به کار شوید. اگر بتوان این آمادگی های فیزیولوژیک را در حد متعالی نگاه داشت، آن وقت می توانید با سرعت بیشتری بیندیشید، راحت تر صحبت کنید و نسبت به شرایط عادی با تأکید بیشتری سخن بگویید.

واقعیت شماره 3:

تعداد زیادی از سخنران های حرفه ای مرا مطمئن کرده اند که هرگز نتوانسته اند ترس از در جمع صحبت کردن را به طور کلی کنار بگذارند.

واقعیت شماره 4:

دلیل اصلی ترسیدن شما از صحبت کردن در جمع بسیار ساده است. شما به حرف زدن در جمع عادت ندارید؛ راهش فقط این است که تمرین کنید، تمرین کنید، تمرین کنید.

چنانچه نتوانستید ترستان را مهار کنید دچار گیجی و لکنت و تیک های عصبی و درد های عضلانی می شوید، نا امید نشوید. این علائم در تازه کار ها عادی است.

-دوم/به روش صحیحی خود را آماده کنید.

تنها سخنرانی ای قابل اعتماد است که از قبل متن سخنرانیش را تهیه کرده باشد. هرگز متن سخنرانی را جزء به جزء و کلمه به کلمه حفظ نکنید.

آبراهام لینکلن یکبار گفت:«از شنیدن سخنرانی های بی روح و بریده بریده بیزارم، وقتی اینگونه سخنرانی ها را می شنوم، فکر می کنم در تمام مدت مشغول جنگیدن با زنبور ها هستم.»

قبل از هر کاری نظرات خود را منظم و مرتب کنید.

رینولد براون: در باره عناوین سخنرانی های خود خوب و دقیق فکر کنید تا آنجا که برایتان کاملا آشکار و روشن و سبوط شوند، سپس این عناوین را در چند کلمه کوتاه یادداشت کنید و آنها را به طور جداگانه در تکه کاغذ های کوچکی بنویسید تا بتوانید همانگونه که آنها را در ذهن دارید تنظیمشان کنید و هر وقت که به هر کدامشان احتیاج پیدا کردید، به راحتی از آن استفاده کنید.

-با دوستانتان تمرین سخنرانی کنید.

سوم/پیشاپیش افکارتان را برای موفقیت آماده کنید.

-خود را در مطالب خود غرق کنید.

-حواستان را از تحریکات بد و منفی که پریشانتان می کند جدا سازید.

-به خود دلگرمی دهید.

چهارم/با اعتماد به نفس عمل کنید.

معروف ترین روانشناس آمریکایی پروفسور ویلیام جیمز می نویسد: اینگونه به نظر می آید که احساس به دنبال عمل بوجود می آید اما اینطور نیست و در حقیقت عمل و احساس در یک زمان و با هم اتفاق می افتند.

چنانچه به عملمان نظم ببخشیم و آن را کنترل نماییم، میل و اراده ما هم که تحت کنترل مسقیم ما نیستند، را خود به خود تنظیم کرده ایم. بدین ترتیب اگر می خواهیم احساس شور و نشاط کنیم باید راست بایستیم و لبخند بزنیم و به گونه ای صحبت کنیم، که گویی هیچ غمی نداریم و شاد و خوشحالیم.

-صاف بایستید، مسقیم چشم در چشم شنوندگان بیندازید و مطمئن صحبت کنید طوری که انگار همه آنها به شما بدهکارند. حتما این کار را انجام دهید. تصور کنید آنها همگی به این خاطر در آنجا دور هم جمع شده اند، که از شکا وام بزرگی در یافت کنند. این کار تأثیر روحی روانی بسیار اعجاب انگیزی برایتان خواهد داشت.

منبع: آیین سخنرانی، نویسنده: دیل کارنگی  مترجم: هانیه حق نبی مطلق / 1387، ناشر: سلسله مهر

 


نوشته شده توسط الهه در جمعه 26 آبان 1391

و ساعت 10:36


رابینز و موفقیت

 


برگ سبزهایی از سخنان رابینز
لحظه ای واقعیت های اطراف خود را دریاب
احتمالا همه ما این اصطلاح را شنیدایم که (یادت باشد که هر وقت از کنار گل رزی رد شدی لحظه ای با یستی و آن را ببویی ) اما به راستی چند بار در زندگیمان فرصتی را به توجه به جهان اطراف مان اختصاص می دهیم .
اگر می خواهید شاهد زیبایی ها اطرافتان شوید فقط کافیست سرعتتان را کم کنید و گل های رز اطرافتان را ببویید.
***********************************
اگر عشق بورزی به تو عشق می ورزند
به آنان که رازت را می گویی آزادی خود را می فروشی
اگر به تو دوستی کردند به خاطر بگذار واگر تو به کسی دوستی کردی فراموش کن
کسی که کار نمی کند هرگز به موفقیت نمی رسد و
خدا به کسی کمک می کند که به خودش کمک کرده باشد
در هنگام مشکلات نگویید که مشکل دارم بلکه بگویید :هی ... مشکل، من خدای بزرگی دارم
***********************************
اگر نمی توانی شاه راه باشی کوره راه باش
اگر نمی توانی خورشید باشی ستاره باش بهتر آن است هر انچه هستی باش
کلمه ها برای ساختن درست شده اند نه برای بابود کردن پس حرف های سازنده بگو نه حرف های تخریب کننده و نابود کننده .
***********************************
با سه قدم زیر تغییرات پایدار پدید آورید:
قدم اول: معیارهای خود را بالا ببرید،
قدم دوم: عقاید زيان آور را تغییر دهید،
قدم سوم: شیوه معمول کار را عوض کنید.
 

 


نوشته شده توسط الهه در پنج شنبه 25 آبان 1391

و ساعت 17:14


چطور فوراً مورد علاقه واقع شویم؟

 

چطور فوراً مورد علاقه واقع شویم؟
راهکار برای مردان:
 -همیشه وقتی با زنان صحبت می کنید هر کاری یا در خواستی را با جملاتی ملایم مطرح کنید. مثل: «می شود خواهش کنم که...»«آیا ممکن است که...؟»
-صحبت های عقلانی و منطقی را به حداقل برسانید و سعی کنید........

ادامه مطلب

نوشته شده توسط الهه در پنج شنبه 25 آبان 1391

و ساعت 17:12


زبان بدن

 

 
-کمتر از 5%افراد می توانند تصویر کف دست خود را تشخیص دهند.
-اکثر مردان و تقریبا نیمی از زنان از گردن به پایین خود را نمی شناسند.
-نشان دادن انگشت شست از نظر غربی ها یعنی درست است، ایتالیایی ها یعنی یک، ژاپنی ها یعنی5 و یونانی ها یعنی فحش و ناسزا.....
 

ادامه مطلب

نوشته شده توسط الهه در پنج شنبه 25 آبان 1391

و ساعت 17:11


برای جلب توجه جنس مخالف چه پوششی مناسب است؟

 

برای جلب توجه یک مرد می توانید از لباس های مناسب با رنگ های شاد و روشن استفاده کنید. لباس های عجیب و غریب حکایت از آن دارد که شما فردی برونگرا و دارای اعتماد به نفسی خاص هستید. لباس های ساده با رنگ های ملایم شما .....

ادامه مطلب

نوشته شده توسط الهه در پنج شنبه 25 آبان 1391

و ساعت 17:9


نگاهی به مهارت مدیریت زمان

 

 
زمان مثل باد نه مثل برق می گذرد!
چگونه مدیر زمان شویم؟
قدم اول: وقت تان را چطور می گذرانید
تا لنگ ظهر می خوابید بعد تا به خودتان می آیید وقت نهار است و بعد هم یک گل کوچیک با بچه های محل آن وقت خسته می شوید و یک چرت نیم روزی که تا شب طول می کشد بعد چک کردن میل هایتان و یکی دو تا بازی کامپیوتری و ...

ادامه مطلب

نوشته شده توسط الهه در پنج شنبه 25 آبان 1391

و ساعت 17:6


سلام دوست عزیزم...ممنون از انتخابت.....

توی این وبلاگ خیلی مطالبی رو که در طول زندگیت باهاشون مواجه می شی رو خواهی دید. سعی کردم چکیده مطالبی رو که از کتابها خوندم رو با ذکر منبع بنویسم. دوست دارم از تجربه های خودم و همچنین مطالب بیشتر در زمینه های مختلف هم بنویسم و انشاءالله این کار رو در آینده نه چندان دور خواهم کرد.

اگر سؤالی داشتی یا به مشکلی برخوردی تو هر زمینه ای خواهرانه می تونم کمکت کنم و همه سعیمو می کنم تا مشکلت برطرف شه .. روان شناس نیستم اما حداقل می تونم از تجربه های خودم برات بگم و شاید استفاده کنی منتظر نظراتت هستم. در مورد هر کدوم از بخش ها که مطالعه کردی ممنونت می شم اگه کمکم کنی تا با استفاده از نظراتت بتونم مطالب وبلاگ رو بهتر و قشنگ تر بنویسم و در آخر برات آرزوی موفقیت می کنم...

 

 


نوشته شده توسط الهه در پنج شنبه 25 آبان 1398

و ساعت 15:53


عشق و شعر

دیدی که نوای مطرب....

دیدی که نوای مطرب امشب        در دل چه قیامتی به پا کرد

این عقل اسیر چند و چون را       با مذهب عشق آشنا کرد

دیدی که نوای مطرب امشب        ما را به ضیافت خدا برد

بی طی طریق عاشقان را            در محضر یار آشنا برد

دیدی که نوای مطرب امشب        از عهد الست راز ها گفت

از کبر و غرور و ناز معشوق       وز عاشقی و نیاز ها گفت

دیدی که نوای مطرب امشب        بی می همه مستی آفرین بود

چون تلخوشی که گفت حافظ         بر کام من و تو دلنشین بود

دیدی که نوای مطرب امشب         آموخت به زُهره دلبری را

در پرده نوای عاشقی زد             وز پرده دری نکرد پروا

کوتاه کنم سخن حریفان               کاین نغمه سماع آسمانی است

ما را به کویر روزگاران              ساز است که آب زندگانی است

معبد عشق/مهدیه الهی قمشه ای


نوشته شده توسط الهه در یک شنبه 14 آبان 1391

و ساعت 13:46


جذابیت

بیایید کمی دیگر جذاب تر شویم:

1.ظاهری آراسته داشته باشید.

2) بیشتر سکوت کنید.

3) نرم و ملایم سخن بگویید.

4) فرد محترمی باشید.

5) زیاد شوخی نکنید اما بسیار متبسم باشید.

6) قاطعیت یعنی جذابیت.

منبع: کتاب " جذاب ترین فرد شویم! نویسنده: رامین قهرمانی، علی عربزاده


نوشته شده توسط الهه در یک شنبه 14 آبان 1391

و ساعت 13:46


جذابیت

چگونه به شدت جذاب تر شویم؟

سؤالات زیر را از خودتان بپرسید تا بتوانید افکار و اعتقادات منفی را که در مورد خود دارید از خود دور کنید و به فراموشی بسپرید:

1)یکی از افکار منفی که من در مورد نمود، ظاهر و قیافه ام می کنم این است که؟ ( این سؤال را 5بار تکرار کنید و هر بار پاسخ جدیدی به آن بدهید.)

2) مهم تر از همه، منفی ترین فکری که من در مورد نمود، ظاهر و قیافه ام می کنم این است که؟

3) آنچه من در مورد نمود، ظاهر و قیافه ام از پدر/مادر/دیگران شنیده ام این است که؟ ( این سؤال را 5 بار تکرار کنید و هر بار پاسخ جدیدی به آن بدهید)

4) مهم ترین و اصلی ترین چیزی که در مورد نمود و ظاهر و قیافه ام از پدر/مادر/دیگران شنیده ام این است که؟

5) مهم ترین پیامی که من در مورد نمود، ظاهر و قیافه ام به دیگران می دهم این است که؟

6) چیزی که انتظار دارم دیگران در مورد نمود، ظاهر و قیافه ام فکر کنند این است که؟

7) چیز هایی که مرا از این مسأله دور می کنند عبارتند از؟ ( این سؤال را 5 بار تکرار کنید و هر بار پاسخ جدیدی به آن بدهید)

افکار جایگزین شده:

 1) من دیگر احتیاجی ندارم که فکر کنم خیلی چاق، خیلی لاغر یا زشت هستم.

2) دیگر لازم نیست به افکار منفی پدر و مادر یا دیگران راجع به خودم فکر کنم.

3) من کاملا از قید افکار منفی پدر و مادر و دیگران راجع به من آزادم.

4) حالا دیگر زیبایی طبیعی و جذابیت درونیم را درک می کنم.

5) همانقدر شگفت انگیز هستم که باید باشم.

6) من خودم را دوست دارم.

7) من ظاهرم را می پسندم و عاشق خودم هستم.

8) حالا دیگر همانطور که هستم خودم را می پسندم و دوست دارم.

9) احساس می کنم جذاب هستم و می درخشم.

این افکار را کمی تغییر دهید و شخصی تر کنید. 10 بار صبح و 10 بار در شب بنویسید و مرتب در طی روز تکرار کنید.

منبع: کتاب " جذاب ترین فرد شویم! نویسنده: رامین قهرمانی، علی عربزاده


نوشته شده توسط الهه در یک شنبه 14 آبان 1391

و ساعت 13:45


شعر

 

ای یار من، ای یار من، ای یار بی زنهار من                ای دلبر و دلدار من، ای محرم و غمخوار من

ای در زمین ما را قمر، ای نیمشب ما را سحر              ای در خطر ما را سپر، ای ابر شکربار من

خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من    ای دین و ای ایمان من، ای بحر گوهردار من

ای شبروان را مشعله، ای بیدلان را سلسله                 ای قبله هر قافله، ای قافله سالار من

چون یوسف پیغامبری، آیی که خواهم مشتری              تا آتشی اندر زنی در مصر و در بازار من

هم موسیی در طورِ من، عیسیِ هر رنجور من             هم نور نور نور من، هم احمد مختار من

گویم که «گنجی شایگان» گوید: «بلی، نی رایگان        جان خواهم و آنگه چه جان!» گویم: «سبک کن بار من»

گر گنج خواهی سر بنه، ور عشق خواهی جان بده        در صف در آ، واپس مَجِه، ای حیدر کرار من

" مولانا"


نوشته شده توسط الهه در یک شنبه 14 آبان 1391

و ساعت 13:44


آداب اسلامی

در فضیلت سلام و آداب آن

در حدیث معتبر منقول است که حضرت رسول(ص) اصحاب خود را امر فرمود به هفت خصلت: عیادت بیماران، و مشایعت جنازه مردگان، و قبول کردن گفته کسی که این کس قسم دهد، و دعا کردن برای کسی که عطسه کند، و یاری کردن مظلوم، و به هرکس سلام کردن، و قبول ضیافت کردن.

در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که در بهشت غرفه ای چند هست که از اندرونش بیرون می نماید و از بیرونش اندرون می نماید، کسی از امت من در آنها ساکن می شود که به زبان نیک با مردم سخن گوید، و طعام به مردم بخوراند، و افشای سلام کند، و نماز بکند در شب در وقتی که مردم در خواب باشند. فرمود که افشای سلام آن است که بخل نورزد به سلام کردن بر احدی از مسلمانان.

از حضرت صادق منقول است که از جمله تواضع و شکستگی آن است که با هر که برخوردی سلام کنی. و از حضرت رسول (ص) منقول است که هر که ابتدا کند به سخن گفتن پیش از سلام، جوابش مگویید و کسی را به طعام خود مطلبید پیش از آن که سلام کند.

در حدیث دیگر فرمود که عاجز ترین مردم کسی است که از دعا عاجز باشد، و بخیل ترین مردم کسی است که به سلام کردن بخل کند.

در حدیث دیگر فرمود که هر که به ده نفر از مسلمانان برخورد و بر ایشان سلام کند، ثواب یک بنده آزاد کردن در نامه عملش نوشته شود.

از حضرت امام صادق (ع) منقول است که کوچک بر بزرگتر سلام کند، و کسی که گذرد بر کسی که نشسته باشد سلام می کند، و جماعت کمتر بر جماعت بیشتر سلام می کنند.

باب یازدهم " حلیة المتقین "


نوشته شده توسط الهه در یک شنبه 14 آبان 1391

و ساعت 13:43



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by godrail ::.
.:: Design By :
wWw.Theme-Designer.Com ::.




خدایا اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میاور که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید " شبه آدم های اندک" را متوجه شوم، چه دوست تر می دارم "بزرگواری گول خور" باشم تا، همچون اینان، " کوچک واری گول زن" ... "دکتر شریعتی"




الهه




کلبه دلتنگی های من
پاسخ به شبهات
حرفای یک عاشق
آزادی
san niea ba-love
دوست دارم عشق همیشگی من
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پله پله تا ملاقات خدا و آدرس godrail.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا












فریدون-مشیری-شعرنو ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 19
بازدید کل : 56587
تعداد مطالب : 44
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1



Alternative content