.....................



فریدون مشیری

زندگی

چه می جویم در این تاریکی ژرف؟

چه می گویم میان زاری و آه؟

چه می نالم، نه درمان دارد این درد

چه می پویم، نه پایان دارد این راه

در این صحرای هول انگیز و تاریک

به دنبال چه می گردم شب و روز؟

چه می خواهم در این دریای ظلمت

از این امواج سرد عافیت سوز؟

به دستم: شمع خاموش جوانی

به پایم: داغ های ناتوانی!

به جانم: آتش بی همزبانی

به دوشم: بار رنج زندگانی!

نه از کوی محبت ردپایی

نه از شهر وفا نور صفایی!

نه راه دوستی را رهنمایی

نه آهنگ صدای آشنایی

چه می پویم؟- ره بی انتهایی

چه می جویم؟- بهشت آرزو را

چه می نالم؟!- زدرد بی دوایی

چه می گویم؟!- حدیث عشق را

نوشته شده توسط الهه در سه شنبه 29 مرداد 1392

و ساعت 22:59


داستان کوتاه

داستان کوتاه حکیمانه

حکیمی ادعای علم شناخت تشنگی می کرد. در یک مهمانی فردی خواست او را امتحان کند. به حکیم گفت: برای هرکس که تو بگویی آب می آوریم اما حکیم تنها به یک نفر دستور داد آب بدهند و به هر فردی که اظهار تشنگی می کرد می خندید و برچسب دروغ می زد و می گفت: دروغ می گوید. آن تک نفری که دستور داد به او آب بدهند فردی بود که به خاطر تشنگی زیاد بلند گفت: این حکیم تشنه شناس نیست، سپس برای آوردن آب از جای خویش حرکت کرد. در این زمان حکیم و عالم تشنه شناس به صاحب خانه گفت: این فرد راستگوست و تشنه است و به او آب دهید. از حکیم پرسیدند: چرا این راستگو شد و دیگران دروغگو؟ عالم تشنه شناس گفت: به خاطر اینکه اگر کسی تشنه باشد به دنبال آب حرکت می کند.

منبع: چهار اکثیر موفقیت، نویسنده: سید علی پو.رحسینی، چاپ اول89


نوشته شده توسط الهه در شنبه 12 مرداد 1392

و ساعت 6:1


صحیفه سجادیه

 

دعای حضرت سجاد (ع) در طلب عاقبت به خیری:

ای که یادت یاد کنندگان را شرف است، و شکرت شکرگزاران را کامروایی است، و ای که فرمانبرداریت برای فرمانبرداران نجات و رهایی است، بر محمد و آلش درود فرست، و دلهای ما را به یاد خودت از هر یاد، و زبان ما را به شکر خودت، از هر شکر، و اعضایمان را به طاعت خودت از هر طاعت مشغول دار، و اگر برای ما فراغتی از کار مقدر کرده ای پس آن را فراغت همراه با سلامتی قرار ده تا در دنبال آن هیچ وبالی به ما نرسد، و در آن فراغت ملالتی به دامن حیات ما ننشیند، تا نویسندگان اعمال زشت از نزد ما با دفتری خالی از کردار بد برگردند، و نویسیندگان خوبیها به سبب آنچه از حسنات ما نوشته اند شادان و مسرور بازآیند، و چون روزگار حیاتمان سپری شود، و رشته زندگیمان بگسلد، و آن دعوت تو(مرگ) که از خودش و اجابتش گزیری نیست ما را فراخواند، پس بر محمد و آلش درود فرست، و پایان آنچه را که نویسندگان پرونده بر ما می نویسند توبه ای مقبول قرار ده که بعد از آن ما را بر معصیتی که کرده ایم و نافرمانی ای که کرتکب شده ایم توبیخ و سرزنش نکنی، و پرده ای که بر ما پوشانده ای در برابر دیده حاضران از روی کار ما برمدار، در روزی که اخبار بندگانت را آشکار می سازی، زیرا که تو نسبت به هر که تو را بخواند مهربانی ، و تقاضای هر که تو را صدا بزند اجابت کننده ای.

منبع: صحیفه سجادیه، ترجمه: حسین انصاریان


نوشته شده توسط الهه در دو شنبه 27 خرداد 1392

و ساعت 8:19


باز هم "خدا"...

الان داشتم ایمیلمو چک می کردم یکی از دوستام اینو واسم فرستاده بود.. نمی دونم از کجا از کیه... نمی دونم از کدوم سایت یا برخاسته از فکر چه ذهنیه.. امیدوارم راضی باشه .. احساس کردم دوست دارم تو وبم بذارم.. پس با اجازه صاحب اصلی.. بسم الله؛
لطفا تا آخرش بخونید ،ضرر نداره :
چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی ۹۰ دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می‌گذره!
چقدر خنده داره 
 که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد!
چقدر خنده داره
که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می‌گذره!
چقدر خنده داره
 که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!
چقدر خنده داره
که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت می‌کنیم و آزرده خاطر می‌شیم!
چقدر خنده داره
که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!
چقدر خنده داره
که سعی می‌کنیم ردیف جلو صندلی‌های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!
چقدر خنده داره
که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!
چقدر خنده داره
که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می‌کنیم!
چقدر خنده داره
که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!
چقدر خنده داره
که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می‌کنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می‌گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می‌شنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می‌کنیم!
خنده داره اینطور نیست؟
دارید می‌خندید؟
دارید فکر می‌کنید؟
این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خدای دوست داشتنی ست.
آیا این خنده دار نیست که وقتی می‌خواهید این حرفا را برای بقیه بفرستید خیلی‌ها را از لیست خود پاک می‌کنید؟ به خاطر اینکه فکر می کنید که اونا به این چیزها اعتقاد ندارند.
این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره
 
 

 
 
 



نوشته شده توسط الهه در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392

و ساعت 16:11


خدا....

خدا....

پیش از اینها...

پیش از اینها فکر می کردم خدا    خانه ای دارد کنار ابرها    مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس و خشتی از طلا    پایه های برجش از عاج و بلور  بر سر تختی نشسته با غرور

ماه، برق کوچکی از تاج او  هر ستاره، پولکی از تاج او         اطلس پیراهن او، آسمان

نقش روی دامن او، کهکشان       رعدوبرق شب، طنین خنده اش

سیل و توفان نعره توفنده اش        دکمه پیراهن او، آفتاب        برق تیغ و خنجر او ماهتاب

هیچکس از جای او آگاه نیست     هیچکس را در حضورش راه نیست

پیش از این ها خاطرم دلگیر بود   از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین   خانه اش در آسمان، دور از زمین بود، اما در میان ما نبود       مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت    مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم از خود، از خدا       از زمین، از آسمان، از ابرها   زود می گفتند؛ این کار خداست

پرس و جو از کار و کاری خطاست    هر چه می پرسی جوابش آتش است   آب اگر خوردی، عذابش آتش است          تا ببندی چشم کورت می کند      تا شدی نزدیک، دورت می کند

کج گشودی دست، سنگت می کند       کج نهادی پای، لنگت می کند           تا خطا کردی، عذابت می کند   در میان آتش آبت می کند            با همین قصه دلم مشغول بود        خواب هایم، خواب دیو و غول بود          خواب می دیدم که غرق آتشم           در دهان شعله های سرکشم     در دهان اژدهایی خشمگین    بر سرم باران گرز آتشین      محو می شد نعره هایم بی صدا   در طنین خنده خشم خدا....            نیت من در نمازو در دعا        ترس بود و وحشت از خشم خدا     هرچه می کردم همه از ترس بود   مثل از بر کردن یک درس بود        مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه          تلخ مثل خنده ای بی حوصله   سخت، مثل حل صدها مساله       مثل تکلیف ریاضی سخت بود       مثل صرف فعل ماضی سخت بود             تا که یک شب دست در دست پدر    راه افتادم به قصد یک سفر          در میان راه، در یک روستا  خانه ای دیدیم خوب و آشنا            زود پرسیدم؛ پدر، اینجا کجاست؟ گفت: اینجا خانه خوب خداست! گفت اینجا می شود یک لحظه ماند     گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند                  با وضویی، دست و رویی تازه کرد   با دل خود گفت و گویی تازه کرد    گفتمش: پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست؟؟؟ اینجا در زمین؟؟؟  گفت: آری خانه او بی ریاست فرش هایش از گلیم و از بوریاست      مهربان و ساده و بی کینه است      مثل نوری در دل آیینه است        عادت او نیست خشم و دشمنی      نام او نور و نشانش روشنی است           خشم، نامی از نشانی های اوست    حالتی از مهربانی های اوست     قهر او از آشتی، شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است           دوستی را دوست معنی میدهد    قهر ما با دوست معنی می دهد... هیچ کس با دشمن خود قهر نیست      قهری او هم نشان دوستی است        تازه فهمیدم خدایم این خداست              این خدای مهربان و آشناست                   دوستی از من به من نزدیکتر  از رگ گردن به من نزدیکتر        آن خدای پیش از این را باد برد           نام او را هم دلم از یاد برد        آن خدا مثل خیال و خواب بود   چون حبابی نقش روی آب بود        می توانم بعد از این با این خدا     دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا      می توان با این خدا پرواز کرد     سفره ی دل را برایش باز کرد       می توان درباره گل حرف زد    صاف و ساده مثل بلبل حرف زد      چکه چکه مثل باران راز گفت       با دو قطره، صدهزاران راز گقت  می توان با او صمیمی حرف زد     مثل یلرلن قدیمی حرف زد    می توان تصنیفی از پرواز خواند     با الفبای سکوت آواز خواند     می توان مثل علف ها حرف زد    با زبانی بی الفبا حرف زد     می توان درباره هرچیز گفت  می توان شعری خیال انگیز گفت   مثل یک شعر روان و آشنا   "پیش از این ها فکر می کردم خدا..."

مجله نورالهدی- تحت چاپ آستان قدس رضوی- شماره3


نوشته شده توسط الهه در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392

و ساعت 15:47


شفیعی کدکنی

 

گرمی افسانه

خلوت نشین خاطر دیوانه منی

افسونگری و گرمی افسانه منی

بودیم با تو همسفر عشق سالها

ای آشنا نگاه که بیگانه منی

هرچند شمع بزم کسانی ولی هنوز

آتش فروز خرمن پروانه منی

چون موج سر به صخره غم کوفتم زدرد

دور از تو ای که گوهر یک دانه منی

خالی مباد ساغر نازت که جاودان

شورافمنی و ساقی میخانه منی

آنجا که سرگذشت غم شاعران بود

نازم تو را که گرمی افسانه منی

"شفیعی کدکنی"


نوشته شده توسط الهه در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392

و ساعت 20:48


"شفیعی کدکنی"

به جان جوشم که جویای تو باشم

خسی بر موج دریای تو باشم

تمام آرزوهای منی کاش

یکی از آرزو های تو باشم



نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 7 فروردين 1392

و ساعت 18:39


ماسک صورت


انواع ماسک های میوه ای:

ماسک آناناس: آب آناناس را بگیرید و روی صورتتان بمالید و ده دقیقه ماساژ دهید. پس از 5 دقیقه صورتتان را بشویید. آب آناناس تقویت کننده ماهیچه های صورت است و خاصیت آرام کنندگی دارد، از خستگی پوست نیز جلوگیری می کند. برای صاف و براق شدن پوست 60 گرم آناناس را آب بگیرید و با 60 گرم مغز بادام شیرین پودر شده مخلوط کنید و به مدت 15 دقیقه روی صورتتان به ویژه نواحی تیره پوست بزنید.

ماسک سیب: نصف سیب را رنده کنید و با یک قاشق چایخوری ماست، یک قاشق چایخوری آرد جو دوسر و دو قاشق آبلیموی تازه مخلوط کنید، سپس نیم ساعت روی پوستتان بمالید. این ماسک همانند پنکیک عمل می کند و پوست پاکسازی می شود. برای نتیجه مطلوب این ماسک را هفته ای یک بار روی پوست تان بمالید.

ماسک هلو: یک عدد هلو را رنده کنید و با 50 گرم ماست همانند یک کرم روی صورتتان بمالید تا 15 دقیقه بماند. هر روز از این ماسک استفاده کنید تا پوست هیچگاه خشک نشود. این ماسک ضمن اینکه تقویت کننده است به ماهیچه ها استحکام میدهد.

 

 


نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 7 فروردين 1392

و ساعت 18:32


آنتونی رابینز

آنتونی رابینز

ü - درباره هر چه فکر کنید، هر چه که تمام فکر شما را متوجه خود کند، تحقق خواهد یافت.

ü - زمانی که هدفی فکر شما را به خود معطوف کند همواره بدان توجه خواهید کرد و مرتب ایده های نویی به مغزتان می رسد. اینگونه است که می توانید راه حل های نوینی خلق کنید و روش های منفردی را برای رسیدن به هدف امتحان کنید.

ü - ناراحتی ها به شما انگیزه فعالیت می دهند، پس هر روز به احساس ناراحتی خود توجه کنید.

ü - اگر هدف هایتان مشخص باشد پایه یک زندگی سعادتمندانه را خواهید گذاشت.

ü - اهدافی هستند که زندگی شما را رقم می زنند، آنها را به سه دسته تقسیم می کنیم؛

1.اهداف شخصی: آنچه در جهت رسیدن به خوشی است.

2.اهدافی که برای رسیدن به چیزهایی است که مایل اید آنها را داشته باشید، اعم از مادی یا معنوی.

3.اهداف اقتصادی: نگویید پول در زندگی مهم نیست، من افراد بسیاری را می شناسم که با خود و دیگران با خشونت رفتار می کنند. زیرا زیر فشار مادی قرار دارند. پس اقتصاد نقش اساسی در حالت ها و وضعیت های افراد بازی می کند.

ü - هر چه برای رسیدن به هدفتان تعهد بیشتری داشته باشید، زود تر به آن خواهید رسید.

ü - در معادله زندگی گذشته با آینده برابر نیست. هیچوقت روز های گذشته مشکل ایام آینده را تعیین نمی کنند. گذشته تنها یک منبع اطلاعاتی است. می توان از گذشته درس گرفت و آینده را درخشان تر کرد.

ü - اگر باور داشته باشیم که همیشه راه حلی وجود دارد، برای پیدا کردن آن تلاش خواهیم کرد و آن را بدست خواهیم آورد.

منبع: موفقیت نامحدود در 20 روز، نویسنده: آنتونی رابینز



نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 7 فروردين 1392

و ساعت 18:31


سهراب سپهری

 

تنها یاد (شرق اندوه)

سایه شدم، و صدا کردم:  کو مرز پریدن ها، دیدن ها؟؟ کو اوج « نه من» ،دره « او»؟

و ندا آمد: لب بسته بپو. مرغی رفت تنها بود، پر شد جام شگفت.

و ندا آمد؛ بر تو گوارا باد، تنهایی تنها باد! دستم در کوه سحر «او» می چید، « او » می چید.

و ندا آمد؛ و هجومی از خورشید. از صخره شدم بالا. در هر گام، دنیایی تنهاتر، زیباتر.

و ندا آمد؛ بالاتر، بالاتر! آوازی از ره دور؛ جنگل ها می خوانند؟

و ندا آمد؛ خلوت ها می آیند. و شیاری زهراس.

و ندا آمد؛ یاری بود، پیدا شد. پهنه چه زیبا شد! « او » آمد، پرده زهم وا باید، در ها هم،

 وندا آمد؛ پر ها هم.


نوشته شده توسط الهه در چهار شنبه 30 اسفند 1391

و ساعت 8:45



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by godrail ::.
.:: Design By :
wWw.Theme-Designer.Com ::.




خدایا اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میاور که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید " شبه آدم های اندک" را متوجه شوم، چه دوست تر می دارم "بزرگواری گول خور" باشم تا، همچون اینان، " کوچک واری گول زن" ... "دکتر شریعتی"




الهه




کلبه دلتنگی های من
پاسخ به شبهات
حرفای یک عاشق
آزادی
san niea ba-love
دوست دارم عشق همیشگی من
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پله پله تا ملاقات خدا و آدرس godrail.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا












فریدون-مشیری-شعرنو ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 29
بازدید کل : 56597
تعداد مطالب : 44
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1



Alternative content